برکات بهار
برکات بهار
برایم آمده پیغام می رسد یک مرد
غریب و خسته و آرام می رسد یک مرد
کسی که مثل خدا مهربان و دلسوز است
نگاهش آینه بردار شعر امروز است
کسی که مثل شقایق هماره مجنون است
وجود اعظم او استحاله ی خون است
حضورش از برکات بهار لبریز است
و در مقابل چشمش ستاره ناچیز است
ردای سبز به اندام ماه می آید
سوار گمشده از گرد راه می آید
غریب و خسته منم یا محول الاحوال
کمر شکسته منم یا محول الاحوال
چقدر نذر و نیاز و چقدر بیداری؟!
ترانه ساختن از واژه های تکراری؟!
بهار منتظر توست خوبِ من گل کن
تو سنگ صبر منی، اندکی تحمل کن
سیده صدیقه عظیمی نیا